متن ترانه انسان
در بندها بس بندیان انسان به انسان دیده ام
از حکمبر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام
در مکر او، در فکر این، در شکر او، در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام
دیدی اگر بی خانمان از هر تباری صد جوان
من پیرهای ناتوان دربان به دربان دیده ام
ای روزگار دلشکن هردم مرا سنگی مزن
من سنگها در لقمه نان دندان به دندان دیده ام
از خود رجزخوانی مکن ، تصویر گردانی مکن
من گردن گردن کشان رسمان به رسمان دیده ام
شرح ستم بس خوانده ام ، آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان دامان به دامان دیده ام
از این کله تا آن کله فرقی ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان، ایران به ایران دیده ام
ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام
چکش به فرق من مزن ای صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان سندان به سندان دیده ام
در بندها بس بندیان انسان به انسان دیده ام
از حکمبر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام
در مکر او، در فکر این، در شکر او، در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام
متن ترانه آسمون
روحم آزرده مرا وسوسه بیهوده مکن
روحم آزرده مرا وسوسه بیهوده مکن
دگر این لحظه تن پاک من آلوده مکن
یاریم کن که رود از یادم غم دیرینه ی این خاطره ها
شوق پرواز سراپای مرا میکشد تا پس این پنجره ها
پیش رویم بگشا پنجره ای تا از آن پنجره پرواز کنم
روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم
آسمون ابراتو بردارو و برو
دیگه تنها من و بگذار و برو
آسمون اخماتو وا کن آبی شو
آسمون آفتابی شو ، آفتابی شو
آسمون غرق به خون دل من
آسمون دشت جنون دل من
تک وتنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبون دل من
آسمون مرده دیگه مهر و وفا
عزم ما پر شده از رنگ وریا
نه محبت میشه پیدا نه صفا
آسمون قهره دیگه از ما خدا
آسمون کاشکی که میشد بپرم
تو دل آبی تو خونه کنم
کاشکی میشد مثال ابرای تو
زار زار گریه ی مستونه کنم
آسمون غرق به خون دل من
آسمون دشت جنون دل من
تک وتنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبون دل من
شوق پرواز سراپای مرا میکشد تا پس این پنجره ها
پیش رویم بگشا پنجره ای تا از آن پنجره پرواز کنم
روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم
متن ترانه خسته دلان
قسم به دلهای خستة خسته دلان
قسم به قلب شکستة خسته دلان
به آه برلب نشستة خسته دلان
کـه مــن در ایـن سینــه
جـز غمی آشنا به دل همزبان ندارم
از او جــــدا مــــانــــدهام
در ایــن رهگـذر ز یــارم نشان ندارم
ببیــــن بـــــه شـــام بـــیستـــارهام
نکــرده چــارهام ، نگـاه چـارهســازی
نـخــــوانــــده بــــا نـــوای خستـــهام
نــی شکستــهام ، نــوای دلنـــوازی
نــوای دلنـوازی
ز حســرتم آه بـیثـمــــر
بــرلب تــا کـی یـــــــارب تــــا کــی
به خلوتم شام بیسحر
یـــارب تــا کـی امشـــب تــــا کــی
شنیــــدهای تــــــرانــــــة حــزینـــــم
بـــــه نیمــــهشـــب کلـام آتشینـــم
ز حســرتم آه بـیثـمــــر
بــرلب تــا کـی یـــــــارب تــــا کــی
چــهکنـم ، چــهکنـم ...... چــهکنـم ، چــهکنـم
ببیـــن بـــــه شـــام بـــیستـــارهام
نکــرده چــارهام ، نگـاه چـارهســازی
نـخـــوانــــده بــــا نـــوای خستـــهام
نــی شکستــهام ، نــوای دلنـــوازی
نــوای دلنـوازی
متن ترانه می زده
می زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداده رهگذرم
از خود نبود خبرم
ای فتنه گرم
می زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداده رهگذرم
از خود نبود خبرم
ای فتنه گرم
شبها سر کوی تو ، آشفته چو موی تو
می آیم تا جویم ، خانه به خانه ، مگر از تو نشانه
میخانه به میخانه، پیمانه به پیمانه
راه تو می پویم ،این می و مستی ، بود بی تو بهانه
من بر تو عاشقم ، بر تو عاشقم
قلب من نشد، شاد از عشق تو ، داد از عشق تو
می سوزم، شبها با شمع رخ تو، با سوز نهان
می سازم، با این آتش دل خود با خواهش جان
می زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
من مستم و بی خبرم
دلداده رهگذرم
ای فتنه گرم
متن ترانه سلام به پیری
آینه ی من شکسته چرا؟
به چهره غبارم نشسته چرا؟
مرا ای دل من دعا کن
مرا ای دل من دعا کن
آمد زمان اسیری من
که گوید سلامی به پیری من
مرا ای جوانی صدا کن
مرا ای جوانی صدا کن
زمان لحظه لحظه شود ماه و سالی
زمانی به خوابی دمی با خیالی
به آسوده بودن ولی کومجالی
مگر عمر نوحی که باشد محالی
من آن بید پیرم که می ترسم اکنون شکسته شوم زنوازش بادی
من آن مرغ عشقم که لب نگشودم میان چمن به ترانه ی شادی
تو ای نشاط زندگی کجایی؟
مگر بخوابم تا به خوابم آیی
زمان لحظه لحظه شود ماه و سالی
زمانی به خوابی دمی با خیالی
به آسوده بودن ولی کو مجالی
مگر عمر نوحی که باشد محالی
متن ترانه بهار من
ای بهار من ای نگار من بیا بیا بنشین به برم
که بی تو از خود بی خبرم تو راحت جانی
می به جام تو غم به کام من به ساغری بنشان شررم
بیا بیا بنشین به برم به عهد و پیمانی
میسوزد همه پیکر من
بنشان با لبت اخگر من
بشکن ساغر می به سر من
که نشنوی فریاد مرا
چو برکنی بنیاد مرا به جور و بیدادی
چو جام جانم را شکنی
اگر نظر بر ما فکنی چه جای فریادی
ای ساقی گل سیما
بنما کرمی با ما
یک جرعه شرابی ما را
مست از می نابم کن
از باده خرابم کن
پر کن قدح مینا را
ما ییم و گدای خانه ی می
شد این دل ما ویرانه ی می
بنگر به دل بشکسته ی ما
در پای خود ای مستانه ی می
با ماااا مستی آآآ
با ما مستی ها تا کی
بیا بیا بنشین به برم
که بی تو از خود بی خبرم تو راحت جانی
به ساغری بنشان شررم
بیا بیا بنشین به برم به عهد و پیمانی
متن ترانه پایان عشق
آزادگی را من ندیدم این زمان
غیر از کلامی
جز این اگر دیدی به او جانا رسان
از ما سلامی
باور مکن در عهد ما
یک جو در این دلها صفا
کو همدمی وای از این
بی همزبانی
پایان عشق این است اگر
خواهم که گردون سررسد
از من به جا نگذارد
نام ونشانی
همدرد پروانه منم
آتش به دل و دیوانه منم
شب ها تا هنگام سحر
تک مشتری میخانه منم
پابوس پیمانه منم
تا دهد لب برلبم
درمستی افسانه منم
در بی خبری رندانه منم
شب گردی آشفته سری
در نیمه شبان مستانه منم
گم کرده جانانه منم
آه از این تاب وتبم
آزادگی را من ندیدم این زمان
غیر از کلامی
جز این اگر دیدی به او جانا رسان
از ما سلامی
باور مکن در عهد ما
یک جو در این دلها صفا
کو همدمی وای از این
بی همزبانی
متن ترانه خواب نوشین
خواب خوشی وقت سحر دیدم و یادم نرود
روی تو بادیده تر دیدم و یادم نرود
پرده از رازت کشیدم سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم تا نشستی
روی دامانت فتادم عقده ی دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم این تو هستی
ای خوش آندم و ان غرور خواب نوشین
خواب نوشین
خواب نوشین
آن نشاط و آن فروغ وصل دوشین
وصل دوشین
وصل دوشین
پرده از رازت کشیدم سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم تا نشستی
روی دامانت فتادم عقده ی دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم این تو هستی
با تو می گفتم غم و درد جدایی
همچنان نی با نوای بی نوایی
وای از این دیرآشنایی
روی دامانت چو اشک افتاده بودم
ناله های عاشقی سر داده بودم
کی جفاجو کن وفایی
ای خوش آندم و ان غرور خواب نوشین
خواب نوشین
خواب نوشین
آن نشاط و آن فروغ وصل دوشین
وصل دوشین
وصل دوشین
دامن از دستم کشیدی همچو بخت از من رمیدی
من زخواب ناز خود زآواز خود ناگه پریدم
غیر اشک و بستری از دیده تر دیگر ندیدم
او سر یاری ندارد
قصه کوته رنج عاشق خواب و بیداری ندارد
پرده از رازت کشیدم سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم تا نشستی
روی دامانت فتادم عقده ی دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم این تو هستی
متن ترانه بی همگان
بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم . جای دگر نمیشود
بی تو برای شاعری . واژه خبر نمیشود
بغض دوباره دیدنت . از تو به در نمیشود
فکر رسیدن به تو . فکر رسیدن به من
از تو به خود رسیده ام . این که سفر نمیشود
بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم . جای دگر نمیشود
دلم اگر به دست تو . به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات . سینه سپر نمیشود
صبوری و تحملم . همیشه پشت شیشه ها
پنجره جز به بغض تو . ابری و تر نمیشود
بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم . جای دگر نمیشود
صبور خوب خانگی . شریک زجه های من
خنده خسته بودنم . زنگ خطر نمیشود
حادثه یکی شدن . حادثه ای تازه نبود
مرد تو جز تو از کسی زیر و زبر نمیشود
به فکر سر سپردنم . به اعتماد شانه ات
گریه بخشایش من که بی ثمر نمیشود
همیشگی ترین من . لاله نازنین من
بیا که جز به رنگ تو دگر سحر نمیشود
بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم . جای دگر نمیشود
بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم . جای دگر نمیشود